سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اى اسیران آز باز ایستید که گراینده دنیا را آن هنگام بیم فرا آید که بلاهاى روزگار دندان به هم ساید . مردم کار ترتیب خود را خود برانید و نفس خود را از عادتها که بدان حریص است باز گردانید [نهج البلاغه]
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 9

 

« مجاهدین خلق در آئینه تاریخ »

(2)

" به قلم مهندس علی اکبر راستگو "

 

* ایدئولوژی :

مؤسسین سازمان مجاهدین خلق ، این سازمان را یک سازمان اسلامی و اعضای خو را به تعبیر قرآن " حزب الله " می نامیدند ، اما مهندس مهدی بازرگان که ایشان را به عنوان اعضای جوانتر نهضت مذهبی آزادی از نزدیک می شناخت ، ایدئولوژی این سازمان را ترکیبی از مارکسیسم و اسلام ارزیابی می کرد .....

  

....سازمان در آن زمان در فرم سه شاخه مجزا از هم سازماندهی شده بود و قرار بود که سرشاخه ها از شاخه های دیگر مطلع نباشند ، اما محمد حنیف نژاد از این قانون عدول کرده و مرتباً به شاخه های دیگر سر می زد .

ساواک با تعقیب و مراقبت وی و همچنین ناصر صادق یکی دیگر از اعضای مرکزیت سازمان توانست پی به شاخه های دیگر ببرد و آن ضربه وحشتناک را در شهریور 50 وارد آورد ، بعد از این ضربه رهبری شاخه اول به عهده مجید شریف واقفی قرار گرفت ، شاخه دوم به رضا رضایی سپرده شد و مسئولیت شاخه سوم را بهرام آرام به عهده گرفت .

تقی شهرام یکی از اعضای سازمان که در سال 1350 در پی یورش سواک دستگیر شده بود و در زندان ساری بسر می برد ، در اردیبهشت ماه سال 1352 توانست با مقدار قابل توجهی سلاح همراه با یک زندانی دیگر و افسر نگهبان زندان به نام احمدیان فرار کند .

در ماه خرداد همین سال رضا رضایی که تا آن زمان رهبری یکی از شاخه های سازمان را در دست داشت طی یک درگیری مسلحانه با نیروهای امنیتی دولت وقت ایران کشته شد ، این فرصت بخت مساعدی برای تقی شهرام بود تا به رهبری شاخه دوم رسوخ کند .

شهرام در زندان از طریق یکی از وابسته های گروهی مارکسیستی به نام " ستاره سرخ " با آموزه های مارکسیستی بیشتر آشنا شده بود ، او با تکیه بر فضای مارکسیستی حاکم بر ذهن و خصلت های جاه طلبانه شخصی اش دست به کار تحلیل ضربه شهریور 50 و رکود مبارزاتی ناشی از آن در داخل سازمان زد .

تقی شهرام با بازنگری در روش رهبران سازمان در مقاطع سال های 50  _ 44 و 52  _ 50 به این جمع بندی رسید که مرکزیت نخستین وجه تئوریک مبارزه را بیش از حد برجسته کرده و همین کار باعث بی عملی سازمان در آن مقطع شده بود .

البته این انتقادی بود که در بدنه محدود سازمان هم در مقطع سال های 54 _ 50 وجود داشت ، وابسته ها ، اعضا و فعالان سازمان در دهه 50 جملگی بر ضعف سازمان در سال های پیش از 50 پای می فشردند و ضربه سال 50 را نتیجه بی تجربگی و دست و پا بستگی مفرط سازمان در زمینه فعالیت نظامی می دانستند .

برای مرکزیت نخستین سازمان برگزاری جلسات تفسیر و تحلیل قرآن و نهج البلاغه و در کنار آنها مطالعه آثار مارکس و مائو ، به همان اندازه برجسته و مهم بود که مبارزه نظامی .

مرکزیت نخستین درست یا نادرست آرزوی پرورش چریک تمام وقت حرفه ای و آگاه را در سر می پروراند ، از نظر آنها قابلیت نظامی به تنهایی به درد سازمان نمی خورد ، بر عکس اعضای سازمان پس از سال 50 خواه ناخواه وقت کمتری برای مطالعه تئوریک صرف می کردند .

با توجه به هوشیاری همه جانبه ساواک آنها تقریباً تمام تمرکز و توجه و وقتشان را صرف فعالیت های عملی مربوط به حفاظت تشکیلات و رعایت مخفی کاری می کردند کپسول سیانور پس از این تاریخ در سازمان باب شد ، این شیوه نشانه بسیار مهمی برای مسخ مبارزه عملی بود .

رویکرد ناگزیر سازمان به عملیات مسلحانه در مقطع 54 _ 50 به خصوص 52 تا 54 خود نمایشی از انتقاد به عملکرد مرکزیت پیش از سال 50 بود ، به لحاظ روانی نیز وارد کردن انتقاد پراتیک به مرکزیت پیش از سال 50 خود قوت قلبی برای بازماندگان این جریان بود که بتوانند ادعا کنند : " ما درست حرکت می کنیم ."

همچنین این ادعا این اطمینان را هم به چریک می داد که " ما به راحتی گیر نمی افتیم " با این شیوه ها همه تقصیرات را بر گردن مرکزیت قبلی می انداختند و خودشان را از هر اشتباهی مبری اعلام می کردند .

به این ترتیب شهرام راه خروج از بن بست موجود را تغییر ایدئولوژی کل سازمان تشخیص داد ، به ویژه که سازمان عملاً مدتها بود که دیگر اساساً کاری با اسلام نداشت ، مگر برخی از اعضاء که خودشان برای خودشان نماز می خواندند و در راستای همین تغییر ایدئولوژی _ اول پنهانی و بعد هم آشکارا _ به ارتجاع متهم شدند.

در واقع تقی شهرام علت ضربه سال 50 و قفل شدن سازمان را به ایدئولوژی گروه نسبت داد و می گفت که این ایدئولوژی از کارآیی ساختن چریک بی بهره است ، شهرام گذار از اسلام به مارکسیست را راه حل بحران حاکم بر سازمان تشخیص داد و در همین راستا در سال 54 بیانیه تغییر ایدئولوژی را صادر و منتشر کرد .

 

آرم سازمان بعد از تغییر ایدئولوژیک

 

پیش از این تاریخ برداشت ها و تفسیرهای انقلابی از اسلام سازمان تفاوت چندانی با مارکسیسم نداشت ، رژیم شاه سازمان مجاهدین را یک جریان " مارکسیست اسلامی " می نامید .

سازمان آنچنان در مقوله امپریالیسم غرق شده بود که برای جلوگیری از زدن انگ ارتجاعی به خودش هیچ گونه جای شبهه ای در رابطه با همانندی دیدگاه هایش با مارکسیست ها نگذاشت .*

______________________

* جزوه " پاسخ به اتهامات اخیر رژیم " تاریخ انتشار مرداد ماه 1352

" شاه از اسلام انقلابی به وحشت افتاده است ، بنابراین همواره جار می زند که یک مسلمان نمی تواند انقلابی باشد ، در اندیشه او فرد باید یا مسلمان باشد یا انقلابی، او نمی تواند هر دو آنها باشد .

اما واقعیت کاملاً بر عکس است ، فرد یا انقلابی است و یا این که یک مسلمان حقیقی نیست ، در سراسر قرآن هیچ مسلمانی وجود ندارد که انقلابی نباشد ، رژیم تلاش می کند تا شکافی میان مسلمانان و مارکسیست ها ایجاد کند ، اما در نظر ما تنها یک دشمن اصلی _ امپریالیسم و همکاران منطقه ای آن _ وجود دارد .

وقتی ساواک اعدام می کند هم مسلمان و هم مارکسیست ها را اعدام می کند ، وقتی شکنجه می کند هم مسلمان و هم مارکسیست ها را شکنجه می کند ، نتیجتاً در شرایط کنونی وحدتی ارگانیک میان انقلابیون مسلمان و مارکسیست ها وجود دارد .

حقیقتاً   چرا ما به مارکسیسم احترام می گذاریم ؟ البته اسلام و مارکسیسم یکی نیستند ، اما قطعاً اسلام به مارکسیسم نزدیک تر است تا به سلطنت پهلوی ."

این گونه تلقی از مارکسیسم بالاخره کار خودش را کرد ، از سال 52 گرایش به مارکسیسم در سازمان افزایش پیدا کرد ، در روند تاریخی سازمان مجاهدین خلق رویکرد غلیظ به مارکسیسم در سال 54 نشانه انفجار پس از رکود تشکیلات بود .

تقی شهرام در این رویکرد و تنظیم بیانیه تغییر ایدئولوژی سال 54 نقش بسیار مهمی داشت ، وی برای پیشبرد این کار از انجام هیچ کاری ابا نداشت ، هنگامی که مسئولان دو شاخه دیگر سازمان را در جریان تغییر ایدئولوژی قرار داد ، بهرام آرام موافقت خود را با این امر اعلام داشت ولی مجید شریف واقفی به شدت به مخالفت پرداخت ، تقی شهرام بیدرنگ وی را به قتل رسانید ( اردیبهشت 1354 ) و حتی جسدش را سوزاند .

علت چرخش ایدئولوژیکی سازمان را مجتبی طالقانی فرزند آیت الله طالقانی در نامه مشهوری که به پدرش نوشته بود به خوبی شرح داده است :

" اکنون دو سال است که خانه را ترک کرده ، مخفی زندگی می کنم و ارتباطی با شما ندارم ، به خاطر احترام عمیقی که برایتان قائلم و سال های زیادی که با هم در جنگ با امپریالیست ها و ارتجاع بوده ایم ، ضروری دانستم برای شما توضیح دهم که چرا من و همکیشانم تصمیم گرفتیم تغییرات عمده ای در سازمان خود ایجاد کنیم .....

من از نخستین روزهای زندگی در کنار شما یاد گرفتم که چگونه از این حکومت استبدادی خون آشام متنفر و بیزار باشم ، من همواره احساس بیزاری خود را از طریق مذهب ، آموزش ها و درس های آتشین محمد (ص) ، امام علی (ع) و امام حسین (ع) بیان می کردم ، من همیشه برای اسلام به عنوان زبان گویای توده های زحمت کش در حال مبارزه با ظلم احترام قائل بودم .....

اما طی دو سال گذشته مطالعه مارکسیسم را آغاز کرده ام ، من قبلاً فکر می کردم که روشنفکران مبارز می توانند این رژیم را از میان بردارند ، ولی اکنون باور کردم که باید به طبقه کارگر روی آوریم .

اما برای سازماندهی طبقه کارگر باید اسلام را کنار بگذاریم چون مذهب پویای اصلی تاریخ ، مبارزه طبقاتی را قبول ندارد ، البته اسلام می تواند یک نقش مترقی به ویژه در بسیج طبقه روشنفکر علیه امپریالیسم ایفا کند ، اما این تنها مارکسیسم است که تحلیل هایی عملی از جامعه به دست می دهد و متوجه طبقات استثمار شده و رهایی آنهاست .

من پیش از این فکر می کردم آنهایی که اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی دارند به دلیل این که به معاد و زندگی پس از مرگ ایمان ندارند نمی توانند فداکاری های بزرگی نمایند ، ولی اکنون می دانم بزرگ ترین و متعالی ترین فداکاری ای که شخص می تواند انجام دهد مرگ در راه آزادی طبقه کارگر است ." *

_____________________

* مجتبی طالقانی ، " نامه ای به پدر " مجاهد شماره 6 تیرماه 1355

مسعود رجوی که در زمان تغییر ایدئولوژی سازمان در زندان شاه به سر می برد ، نه تنها توانست در فاصله سال های 54 تا 57 با مواضع زیرکانه ای که در مقابل جریان مارکسیست سازمان گرفت خود را برجسته سازد ، بلکه یقیناً در سال های پس از انقلاب هم در جریان رهبری سازمان از اندوخته تجربیات تقی شهرام و شکست جریان تغییر ایدئولوژی سازمان استفاده های تعیین کننده ای برد .

انتشار بیانیه تغییر ایدئولوژی در سال 54 به رجوی این اجازه را داد که وابسته های سازمان را در داخل زندان به عنوان مجاهدین خلق ( راستین ) سازماندهی کرده در مقابل طیف مسلمان دیگر قد علم کند ، چه بسا اگر بیانیه با استقبال روبرو می شد و یا مثلاً حتی حمایت نسبی به دست می آورد ، رجوی همان زمان داعیه دار مارکسیسم می شد ، اما شکست اجتماعی بیانیه ادعای اسلام راستین را در انحصار رجوی در آورد .

همان گونه که گفتیم تقی شهرام در سال 54 اداره سازمان را در حالی به دست گرفت که این تشکیلات چند سال رکود توان فرسا را پشت سر گذاشته بود ، پس از ضربه سال 50 سازمان عملاً در محاق مخفی کاری فرو رفته بود .

افراد سازمان پس از پشت سر گذاشتن آن ضربه ناگزیر در چنان مجموعه ای از ضوابط تشکیلاتی مخفی کاری گرفتار آمدند که نه توانستند رشد تئوریک خود را ادامه دهند و نه در عرصه عمل دستاورد قابل توجهی داشته باشند .

جنبه های تئوریکی که در فاصله سال های 44 تا 50 و تحت مسئولیت مرکزیت نخستین برای اعضا و مرکزیت مطرح بود ، در این مرحله کم رنگ و حتی بی رنگ شده بود ، در کنار این رکود اندیشه توانایی " عمل های بزرگ " نیز از سازمان سلب شد .

گرچه ترورهای انگشت شماری توسط سازمان در این دوره طراحی و اجرا شد اما در مقایسه با زمان و هزینه ای که صرف آنها می شد چندان به حساب نمی آمد ، تقی شهرام در آبان ماه 58 توسط رژیم جمهوری اسلامی دستگیر شد و در تیرماه 59 به جوخه اعدام سپرده شد .

در دوران شقه شدن سازمان به دو بخش اسلامی و مارکسیستی در سال 54 مسعود رجوی رهبری و هدایت بخش مذهبی مانده این جریان را در زندان به عهده گرفت ، در واقع در فاصله ی بین 54 تا انقلاب سال 57 از مجاهدین مذهبی کسی بیرون از زندان نبود .

کسانی که بیرون از زندان از این جریان حمایت می کردند ، بیشتر خانواده های این زندانیان سیاسی بودند ، تنها اعضای مارکسیست شده مجاهدین در این سال ها در بیرون زندان فعال بودند .

مسعود رجوی همراه با 15 نفر دیگر از اعضای باقیمانده مجاهدین در 30 دی ماه 57 از زندان آزاد شد و به همراه خود از داخل زندان بخشی از اعضا را که هنوز به مرکزیت سابق مذهبی وفادار مانده بودند به عنوان " سازمان جدید مجاهدین خلق ایران " معرفی کرد و خودش نیز به عنوان تنها بازمانده مرکزیت سابق ادعای رهبری سازمان را کرد و مشغول سازماندهی و یارگیری شد .

چند ماه پس از انقلاب بهمن 57 مسعود رجوی کلاس های تئوریکی را در تهران برای هواداران و اعضای سازمان برگزار کرد که بعدها در جزوه ای جمع آوری و به " تبیین جهان " موسوم شد .

در این بحث ها که در یک کتاب دو جلدی جمع آوری شده است ، ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق نشأت گرفته از اسلام و تشیع و تماماً برای دست یافتن به حکومت معرفی شده است ، بر اساس دریافت های شیعی مجاهدین برای شیعیان هیچ حکومتی مشروعیت ندراد و همه ی حاکمان غاصبان حق علی ابن ابیطالب امام اول شیعیان تعریف می شوند .

از نظر ایشان حکومت بر ایران تنها ویژه کسانی است که اولاً مسلمان و شیعی باشند و در درجه دوم طبق آموزش های تئوریک سازمان مجاهدین خلق در درون سازمان به گونه " کادر همه جانبه و حرفه ای " تربیت شده باشند ، این سازمان به دلیل نوع دریافتش از اسلام ، اسلام رایج و فقه سنتی را نگرشی راست سنتی و ارتجاعی ارزیابی می کرد ، ولی به جز چند ویژگی خاص تفاوت چندانی با دریافت شرعی شیعی از حکومت نداشت .

 اما آیت الله خمینی در مانیفیستش تحت عنوان " ولایت فقیه و حکومت اسلامی " بر ضرورت حاکمیت روحانیون شیعه تأکید داشت ، این تنها نکته ای بود که بعدها به جنک میان دوپاره مدعی رهبری شیعه _ مجاهدین خلق و علمای شیعی _ انجامید و مبنای جنگی میان این دو بخش شد که به خونریزی های بسیاری انجامید .

بنا بر نوشته های خود مجاهدین دو تن از اعضای اصلی این سازمان در سال های 49 و 50 در نجف طی چند ملاقات چند ساعته با آیت الله خمینی کوشیدند او را به حمایت از ترورها و نوع مبارزه شان وادار کنند ، ولی نتوانستند موافقت وی را کسب کنند .

این دو تن سید حسین روحانی و تراب حق شناس بودند که اولی در دوران حاکمیت آیت الله خمینی اعدام شد و دومی فعلاً در قید حیات است و در اروپا زندگی می کند، البته هر دوی این آقایان در جریان اتفاقی که در سال 54 افتاد و سازمان مجاهدین را به دو شقه مذهبی و مارکسیستی تقسیم کرد از اسلام و مذهب تشیع بریدند و به جریان مارکسیستی سازمان مجاهدین ملحق شدند ، حتی بنا بر قولی این دو تن خود از شکل دهندگان روند مارکسیست شدن این بخش از سازمان بودند .

سازمان مجاهدین هر چند که معتقد به وجود رابطی بین شیعیان و خدا _ روحانیون _ نیست ، اما با آموزش های درون گروهی هر " کادر همه جانبه و حرفه ای " و به خصوص شخص مسعود رجوی را در جایگاه این مجتهدین و روحانیون قابل تقلید و پیروی و اطاعت می داند .

به دلیل شور و التهاب حاکم بر آن دوران خیل گسترده ای از جوانان ، زنان ، دانشجویان ، و دانش آموزان از این سازمان حمایت کردند ، در این سال ها محور اصلی خط مشی سازمان مجاهدین چانه زدن برای گرفتن سهمی از قدرت و شرکت در هرم حکومت بود .

مسعود رجوی در عین این که برای آیت الله خمینی و یاران او در رأس هرم قدرت حکومت اسلامی نمایش قدرت می داد ، زیرکانه هم با بخشی از این افراد از جمله سید محمد حسین بهشتی و علی اکبر رفسنجانی و به خصوص با احمد خمینی برای دریافت سهمی از قدرت چانه می زد .

ادعای گزافی نیست اگر عنوان شود که پوشش اسلام برای رهبری مجاهدین از سویی کلید گردآوری نیرو از سوی دیگر وسیله ای برای فریب روشنفکران ، کارگران ، دانش آموزان و دانشجویانی بود که ماهیت قدرت طلبانه این رهبری عقیدتی را نمی شناختند .

آنچه از جمع بندی رفتارهای چند گانه این رهبری عقیدتی در سر فصل های گوناگون به دست می آید این است که او پیرو بر حق ماکیاولی و عامل عینیت بخشیدن این تز ماکیاولی است که برای رسیدن به رأس قدرت از هر روش و امکان موجود " می توان و باید " استفاده کرد !

او اسلام و تشیع ، اصل امامت و اطاعت محض امت را از رهبری عقیدتی اش وام گرفت ، از مارکسیسم / لنینیسم هم بها دادن بیش از حد به نقش عنصر پیشتاز و هدایت کننده جامعه را الگو و مدل رفتاری خود و گروهش قرار داد .

این جریان در نهایت با تأکید بر تمام نابرابری های موجود در دین اسلام به خصوص در رابطه با زنان به سکت و فرقه ای مبدل شد که از نیروهایش در استمرار همان کوشش بنیانگذاران سازمان تنها و تنها اطاعت محض و جانفشانی برای به قدرت رسیدن را طلب می کرد .

در هر دوره ی تاریخ معاصر ایران ، چه در دوران حکومت پادشاهی و چه حکومت اسلامی مبنای اصلی کار این سازمان بر جنگ مسلحانه و ترور استوار بوده است ، این شیوه همچنان در این سازمان اعمال می شود .


 نوشته شده توسط مجید .ا در چهارشنبه 87/11/9 و ساعت 9:54 عصر | نظرات دیگران()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ساواک
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا